دانیالدانیال، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

خاطرات دانیال زید مرادی

مادرانه

سلام نفس مامان دنی گلم الان شما تو خواب ناز بعدازظهری و منم تصمیم گرفتم از فرصت استفاده کنم و بیام برات از احساساتم بنویسم . مامانی از روزی که قدم رو چشم من گذاشتی و به لطف خدای خیلی بزرگ و مهربونم وارد قلب و زندگیم شدی انگار تو آسمونها سیر میکنم . گاهی باور نمیکنم که تو در آغوشمی اونم چه آغوشی اینقدر محکم بغلت میکنم و میچسبونمت به خودم که کلافه میشی ولی چیکار کنم پسرم دست خودم نیست . نمیدونم چطوری میتونم خودمو کنترل کنم چون شما تمام هستی منی نفسمی وجودمی . با دیدن روی ماهت همه خستگیهامو فراموش میکنم اگر غمی اومده باشه تو دلم یادم میره . اینقدر احساسم بهت هر روز عمیق تر میشه که میترسم از فردا فرداهایی که تو بزرگ میشی و دیگه نمیتونم...
27 خرداد 1392

http://rayanzid.niniweblog.com/

آدرس وبلاگ قبلی آقا دانیال . حتما همه میدونید که قرار بود اسم پسرم رایان باشه به همین خاطر اسم وبلاگ قدیمیش رایان زید هست و چون الان اسمشونو گذاشتیم دانیال این وبلاگ جدیدو در ادامه همون وب درست کردم . خوانندگان عزیز نظراتون مارو خوشحال میکنه ...
8 خرداد 1392

انتقال وبلاگ

سلام پسر زیبای من . از اونجایی که ما سر نام شما هنوز تا زمان تولدت به توافق نرسیده بودیم اسم وبلاگ قبلیت رایان زید بود ولی الان که بدنیا اومدی و قدم رو چشم ما گذاشتی به قول قدیمیا اسمتم با خودت آوردی و اسم قشنگت شد آقا دانیال . بنابراین من تصمیم گرفتم این وبلاگ جدیدتو در ادامه همون وبلاگ قدیمی برات آپ کنم ولی با اسم و فامیل خودت قصد من از ایجاد این وبلاگ برای شما پسر عزیزم نوشتن لحظه به لحظه خاطرات دوران نوزادی کودکی نوجوانی و... تا روزی که بزرگ مرد بشی و بتونی خودت وبلاگتو اداره کنی امیدوارم بتونم لحظات به یاد موندنیتو برات ثبت کنم یکی از این لحظات همین الانه که میخوام مطلب بنویسم ولی اصلا نمیزاری همش جیغ و فریاد میکنی و آروم نداری ....
24 ارديبهشت 1392