دانیالدانیال، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره

خاطرات دانیال زید مرادی

ختنه

1392/4/9 12:57
نویسنده : شقایق
631 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر قشنگم عزیز تر از جونم الهی مامان برات بمیره که اینقدر برای ختنه درد کشیدی . دلم خون شد از دیدن دردو غمو اشکت . گریهگریهگریهدردات به جون من گل نازم

گل خوشگلم دیروز ساعت 3 بعدازظهر بردیمت مطب دکتر برای ختنه ..... منو مامان جون مسی و مریم خانم دوستمون ..... به خدا تنو بدنم میلرزید .... از فکر کردن به اینکه قراره یه قسمتی از بدن تورو ببرن حالت تهوع و حالت رعشه بهم دست میداد ولی چه کنم که منم مثل همه مادرا باید قبول میکردم ..... تا ساعت 4:30 منتظر شدیم و لحظه موعود فرا رسید وایییییییییییییییییییییییییییییی خدای من .... مامانی مسی و مریم خانم تورو بردن تو اتاق آقای دکتر .... اولش رفتم تو حیات مطب که صداتو نشنوم ولی طاقت نیاوردم و برگشتم پشت در اتاق ....  صدای گریتو که شنیدم تنم لرزید و منم شروع کردم با صدای بلند گریه کردن و مثل بچه ها پامو زمین کوبیدن .... همه آدمای اونجا منو دلداری میدادن ولی مگه من میتونستم آروم بشم .... 20 دقیقه عملت طول کشید ( دکتر میگفت خیلی عملت سخت بوده و چون توپل شدی پوست اضافش زیاد و زخیم شده بود ) چی کشیدم تو اون 20 دقیقه .... خداااااااااا .... بمیرم برات پسر قشنگم .... بالاخره آوردنت بیرون .... صورتت کبود شده بود و بد نفس میکشیدی ..... نفسم بند اومده بود .... زود بردمت زیر باد کولر و چرخوندمت تا یکم بهتر شدی و آروم شدی ولی هر 10 دقیقه به همین شکل گریه میکردیو کبود میشدی تا ساعت 7 بعدظهر که از درد خوابت برد و 2 ساعتی خوابیدی خداروشکر  بعد از بیدار شدن هم حالت خیلی بهتر شده بود  .... تااینکه به سختی یه جیش کردی و بهتر شدی و شکر خدا تا صبح خوابیدی و فقط چند بار پاشدی و شیر خوردی و خیلی حالت بهتر شد.

خداروشکر که این روز عذاب آور هم تمام شد .

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامان مرضیه
9 تیر 92 13:08
خیلی روز بدی بوده میدونم منم اون روز از دیدن گریه بچم و اینکه کاری از دستم برنمیومد خیلی گریه کردم
ایشالا همیشه سلامتیش رو ببینی ماشالا پسرت خوشگله
راستی:
خاله جون من کوروشم تو مسابقه نی نی وبلاگ با کد 285 شرکت کردم لطفاً به شماره 20008080200 پیامک بزنید تا من رای بیارم

سلام عزیزم . مرسی . حتما رای میدم . خدا پسر نازتونو براتون حفظ کنه
مهشیده(ثمره عشق مامان و بابا)
9 تیر 92 17:21
سلام شقایق جونم وبلاگ جدید مبارک
ماشاءلله دانیال جون بزرگ شده خدا برات حفظت کنه
دعا کن منم زود مامان بشم


سلام به روی ماهتون .
مرسی گلم
چشم . ایشاله هر چه زودتر بیای و خبر بارداریتو بهم بدی . الهی آمین
هدیه
10 تیر 92 19:53
اخییییییی عزیزممممم.حق داری مامانی ناراحتی هم داره.
ولی دیگه تموم شد
پسملی که یادش نمیمونه .ولی از طرف من یه مااااااچ از اون لپاش بکن


مرسی هدیه جان . چشم
هانی
11 تیر 92 17:43
سلام گلی وای منم با خوندن این متن های های گریه کردم
خدا همیشه نینیامونو سالم و سلامت نگه داره که طاقت ناراحتیشونو نداریم اصلا
ایشالله که پسر گلت تا الان حالش خوب خوب شده فدات شم


آخه مرسی هانی جونم از حس همدردیت . خدا بچتو برات حفظ کنه
زهرا
12 تیر 92 14:48
مامان عزیز خواستم اطلاع داشته باشید که یک خانمی که از نوع "همسر دوم" از عکس پسر شما سواستفاده استفاده کرده و به اسم پسر خودش در وبلاگش گذاشته. البته وبلاگشو مثلا بسته ولی اگر لینک زیر رو دنبال کنید به وبلاگش می رسید.
http://webcache.googleusercontent.com/search?q=cache:6ZDIE-UxWDgJ:hamsare2vvom.persianblog.ir/post/123/+%22%D8%A7%DB%8C%D9%86%D9%85+%D8%B9%DA%A9%D8%B3+%D8%A7%D8%B2+%D9%BE%D8%B3%D8%B1%D9%85%22&cd=1&hl=en&ct=clnk


مرسی دوست عزیز که اطلاع دادین . خدا خیرتون بده . عجب آدمهایی پیدا میشن بخدا
بابای یسری جان
12 تیر 92 16:07
باز هم سر زده بیایید ، کمی آشفتگی بد نیست ، آن وقت ، تکاندن شانه های پر غبار، و مرتب کردن ِموهای پریشان ، بهانه ای می شود برای زندگی ام . شرکت دخترم در جشنواره تابستانه نی نی وبلاگ بهانه ای است برای آشنایی بیشتر با شما و پذیرایی از قدوم سبزتان در وبلاگ یسری دختر خوش قدم.
شیوا
12 تیر 92 23:49
سلام عزیزم . دوست دارم نظرتون رو درباره ی لینک این مطلب و مطلب مورد نظر بدونم . این بچه فامیل شماست ؟
http://webcache.googleusercontent.com/search?q=cache:6ZDIE-UxWDgJ:hamsare2vvom.persianblog.ir/post/123/+%22%D8%A7%DB%8C%D9%86%D9%85+%D8%B9%DA%A9%D8%B3+%D8%A7%D8%B2+%D9%BE%D8%B3%D8%B1%D9%85%22&cd=1&hl=en&ct=clnk

آره عزیزم . من نمیدونم قصد این خانم از کپی کردن عکس بچه ما به جای بچه خودش چی بوده .
مرسی که شما هم خبر دادین