دانیالدانیال، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره

خاطرات دانیال زید مرادی

منو ببخش

1392/3/30 1:23
نویسنده : شقایق
351 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل خوش بوی مامان

مامانی اومدم از شما عذر خواهی کنم چون دیشب یه بی احتیاطی کردم و به مدت 10 دقیقه شمارو تو ماشین تنها گذاشتم . البته بابا حمیدت اصرار کرد .

دیشب محمد دایی دوست بابایی زنگ زد و دعوتمون کرد خونشون ( چون تازه خونه خریده بودن باید حتما میرفتیم براشون هدیه خونه نویی میخریدیم ) برای همین رفتیم به مغازه لوکس فروشی و روبروی مغازه پارک کردیم و چون شما خواب بودین بابایی گفت بزارم همون جا بمونی و بریم مغازه زودی خریدمونو بکنیم بیایم . منه بی فکرم قبول کردم و با بابایی همراه شدم یکم کارمون طول کشید فکر کنم 10 دقیقه ای تو مغازه بودیم که بابایی اومد بهت سر بزنه که دید بیدار شدی و داری گریه میکنی و میلرزی زودی بغلت کردو از ماشین آوردت پایین ولی شما هنوز گریت قطع نمیشد منم که دیدم بابا نیامد اومدم دنبالش که دیدم داری جیغ میزنی کاشکی میمردمو اشکاتو نمیدیدم وای که چقدر برام دردناک بود دیدن ترست و گریه هات آخه مامانی هیچ وقت ندیده بودم اینقدر اشک بریزی . وقتی بغلت کردمو میخواستم آرومت کنم خیلی نگران نگام میکردی ( انگار میخواستی با نگاهت بگی چرا تنهام گذاشتی و منو ترسوندی ) منو ببخش مامانی قول میدم دیگه هیچ وقت هیچ وقت تنهات نذارم . تو نفس منی . همه چیز منی . میپرستمت .

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)