دانیالدانیال، تا این لحظه: 11 سال و 26 روز سن داره

خاطرات دانیال زید مرادی

دزدی از وبلاگم

از طریق یه سری از دوستای خوبم متوجه شدم خانمی عکسهای وبلاگ من و خاطره زایمانمو کپی کرده و به جای عکس پسر خودش و خاطره زایمانش گذاشته . من نمیدونم قصد این خانم چی بوده ولی خواستم اطلاع رسانی کنم اینم لینک پیجشون که البته بستن hamsare2vvom.persianblog.ir     ...
13 تير 1392

عکسهای آتلیه دانیال در 38 روزگی

پسر خوشگل مامان امیدوارم این عکسهارو دوست داشته باشی و تونسته باشیم لحظات قشنگتو برات به ثبت برسونیم . این عکسها در تاریخ 92/2/20 روز جمعه در آتلیه سه سیب از شما گرفته شده . مامانی اون روز خیلی بخاطر این که از شما عکسهای لخت بگیریم مجبور شدیم همه لباسهاتو + پوشکت در بیاریم که یهو شما ناغافل روی مامان حسابی شماره 1 و 2 کردی . خوب شد یدونه تاپ همراه خودم داشتم . ولی کلی بوی خوب گرفتم عوضش بخاطر 4 تا عکس 30 بار بهت شیر دادم که بخوابی بزاری عکسهای خوشگل ازت بگیرن . ناقلا                         ...
13 تير 1392

ختنه

سلام پسر قشنگم عزیز تر از جونم الهی مامان برات بمیره که اینقدر برای ختنه درد کشیدی . دلم خون شد از دیدن دردو غمو اشکت . دردات به جون من گل نازم گل خوشگلم دیروز ساعت 3 بعدازظهر بردیمت مطب دکتر برای ختنه ..... منو مامان جون مسی و مریم خانم دوستمون ..... به خدا تنو بدنم میلرزید .... از فکر کردن به اینکه قراره یه قسمتی از بدن تورو ببرن حالت تهوع و حالت رعشه بهم دست میداد ولی چه کنم که منم مثل همه مادرا باید قبول میکردم ..... تا ساعت 4:30 منتظر شدیم و لحظه موعود فرا رسید وایییییییییییییییییییییییییییییی خدای من .... مامانی مسی و مریم خانم تورو بردن تو اتاق آقای دکتر .... اولش رفتم تو حیات مطب که صداتو نشنوم ولی طاقت نیاوردم و برگشتم پ...
9 تير 1392

منو ببخش

سلام گل خوش بوی مامان مامانی اومدم از شما عذر خواهی کنم چون دیشب یه بی احتیاطی کردم و به مدت 10 دقیقه شمارو تو ماشین تنها گذاشتم . البته بابا حمیدت اصرار کرد . دیشب محمد دایی دوست بابایی زنگ زد و دعوتمون کرد خونشون ( چون تازه خونه خریده بودن باید حتما میرفتیم براشون هدیه خونه نویی میخریدیم ) برای همین رفتیم به مغازه لوکس فروشی و روبروی مغازه پارک کردیم و چون شما خواب بودین بابایی گفت بزارم همون جا بمونی و بریم مغازه زودی خریدمونو بکنیم بیایم . منه بی فکرم قبول کردم و با بابایی همراه شدم یکم کارمون طول کشید فکر کنم 10 دقیقه ای تو مغازه بودیم که بابایی اومد بهت سر بزنه که دید بیدار شدی و داری گریه میکنی و میلرزی زودی بغلت کردو از ماشین آور...
30 خرداد 1392

کابوس ختنه

سلام پسر نازم . الهی که من قربون شکل ماهت برم . مامانی دیشب تا الان اصلا نخوابیدم از بس تو فکر ختنه کردن شما هستم بخدا دارم از استرسو دلشوره میمیرم . هزار تا فکر عجیب غریب و آزاردهنده اومده تو ذهنم . خدایا یکم آرومم کن همه آدمهای اطرافم دارن بهم فشار میارن که شمارو ببریم ختنه کنی میگن هرچی بزرگتر بشی سختره و بیشتر درد میکشی . میدونم حق با اونهاست ولی دلم رضا نمیده به این کار همش نگرانتم . آخه مگه میشه تحمل کرد که یه تیکه از جیگر گوشمو جدا کنن ؟؟  نههههههههههههه نمیشه قلبم از فکر کردن به این موضوع هم تیر میکشه . مگه نمیگن هر چی خدا داده یه حکمتی داره ؟؟؟ پس چرا تو کار خدا دخالت میکنن ؟؟ من قدرت و تحمل دردو رنجتو ندار...
28 خرداد 1392

مادرانه

سلام نفس مامان دنی گلم الان شما تو خواب ناز بعدازظهری و منم تصمیم گرفتم از فرصت استفاده کنم و بیام برات از احساساتم بنویسم . مامانی از روزی که قدم رو چشم من گذاشتی و به لطف خدای خیلی بزرگ و مهربونم وارد قلب و زندگیم شدی انگار تو آسمونها سیر میکنم . گاهی باور نمیکنم که تو در آغوشمی اونم چه آغوشی اینقدر محکم بغلت میکنم و میچسبونمت به خودم که کلافه میشی ولی چیکار کنم پسرم دست خودم نیست . نمیدونم چطوری میتونم خودمو کنترل کنم چون شما تمام هستی منی نفسمی وجودمی . با دیدن روی ماهت همه خستگیهامو فراموش میکنم اگر غمی اومده باشه تو دلم یادم میره . اینقدر احساسم بهت هر روز عمیق تر میشه که میترسم از فردا فرداهایی که تو بزرگ میشی و دیگه نمیتونم...
27 خرداد 1392

http://rayanzid.niniweblog.com/

آدرس وبلاگ قبلی آقا دانیال . حتما همه میدونید که قرار بود اسم پسرم رایان باشه به همین خاطر اسم وبلاگ قدیمیش رایان زید هست و چون الان اسمشونو گذاشتیم دانیال این وبلاگ جدیدو در ادامه همون وب درست کردم . خوانندگان عزیز نظراتون مارو خوشحال میکنه ...
8 خرداد 1392